- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و وفات حضرت معصومه سلاماللهعلیها
فـراق رفـتـه نـشـانـه دلـی مـطـهـر را گرفته بغض به دستش گلوی خواهر را نسیم با خودش آورده عطر و بوی رضا کـشـیـده بر رخ خـواهـر غم برادر را فقط نه اینکه برادر برای او پدر است هـمان که بـرده دل بیقـرار دخـتـر را یکی به طوس غریب است و دیگری ساوه کشیده دست فلک عکس هجر دیگر را شده است حُبّ عـلی علت غـریبیشان شدند وارث جرمی که کُشت مـادر را همان کـبوتر زخمی که پـشت در افتاد بـرای حـفـظ ولی داد از کـفـش پـر را همان که خورد لگد از حرامزادۀ پست ولی نکـرد رهـا دسـتهای رهـبـر را میان جنگ در و سینه میخ شد پیـروز شـکـسـت آیــنـۀ حـقنـمـای حـیـدر را همین نبود که، مسمار هم کمک میکرد زمین زدند به ضربی امیـر خـیـبـر را نفس اسیر قـفـس شد میان سیـنه تـنگ که آخر این نفس تنگ کُشت کـوثر را
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت معصومه سلاماللهعلیها
یـک سـتــاره بـیقــرار مــاه بـود از مـدیـنـه تـا خـراســان راه بـود تا که بعـد هجـر و داغی جان فـزا فــاطـمــه بـیـنـد گـل روی رضــا بعد عمری دوری و خـون جـگـر عـاقـبـت آمــاده شـد بــهـر سـفــر نـامـه در دسـتـش مـیـان کــاروان فـاطـمـه بـا هـیـبـت زهــرا روان نـامــهاش بــوی بــرادر مـیدهــد راحـتی بر جـان خـواهـر میدهـد سـوی او بـا سـیــنـۀ غـمــدیـدهاش عکس و تصویر رضا در دیدهاش دسـت تــقــدیـر خــدا در کـار شـد تا رسـیـد او شهـر قـم، بیـمـار شد تا که خاک چـادرش شد در فـضا رشـک جـنّت شد غـبـار کـوچهها کـوچههای قـم پُـر از احساس بود غرق بوی عـود و عطر یاس بود آمـد آن بــانــو ســراپــا احــتــرام پـیـش او کـردند مـرد و زن قـیـام مــرد و زن گـفـتـنـد کـوثــر آمـده دخـتـر مـوسـی بـن جـعـفـر آمــده گـل بـیـامـد بـر سـرش از بــامهـا در پیاش بـودنـد خـاص و عامها گـرد شـمـع او هـمــه پــروانـهاش خـانـۀ مـوسـی شد آنـجـا خـانهاش عــاقـبـت روی بــرادر را نــدیــد وقت پـروازش همانجا سر رسید روح پـاکـش شد جدا از پـیکـرش در جـنـان شد هـمنـشـیـن مـادرش تا که جسمش شد نهان در شهر قم قـبـر زهـرا شد عیان در شهـر قم آمــد آن بـــانـــو نــدیــد آزارهـــا او کــجــا رفـتــه ســر بــازارهــا خـاک قـم در رتـبــۀ افــلاک بـود چـشـم مـردم پـاک پـاک پـاک بود او کـجــا بـازار شـهـر شــامـیــان او کـجـا زیـنب کجـا نـامـحـرمـان او کــجــا رأس بــرادر روی نـی او کجا چـشمان خـواهر سوی نی سیـنۀ او گرچه پُر درد و بـلاست او خـودش هم داغـدار کـربلاست
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت معصومه سلاماللهعلیها
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است نـفـس بــاغ بـه تــکــرار نـیـامــد بــالا آفــتـاب از ســر دیــوار نــیــامــد بــالا اینکه عمری فقط از سفره کپک برداری گـندم و پـنـبه بکـاری و نـمک برداری خشکیِ باغچهها روی زمین باقی ماند سالها طی شد و این شهر چنین باقی ماند در فـرامـوشیِ انجـیـر و انـار و گـنـدم ناگهـان گـفت نهـیـبی که هـلا ای مردم آب در دست اگر هست زمین بگـذارید تا خود صبح بر این خاک جبین بگذارید از تـبــار گـل و آئـیــنـه کـسـی مـیآیـد «مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید» پس به همراه همان ابر که باران آورد مـهـربـانی خـدا در زد و مهـمـان آورد دخـتـری آمـده از ایـل و تـبـار حــیـدر از هـر آنچـه بـنـویـسـیم فـراتـر، بـرتر وصف اورا نتوان گفت به صد منظومه گفته معصوم به او «فاطمۀ معصومه» آفـتابی که به سر چادری از شب دارد جـلـوۀ فـاطـمـی و هـیـبـت زیـنب دارد آفـتابیست که اعجاز فراوان با اوست باد سرمست شده، عطر خراسان با اوست شهرِ آفت زده از رنج و بلا عاری شد برکت از در و دیوار بر آن جاری شد از سـفـر آمـدهای خـسـتـۀ راهـی بـانـو زنـده کـن وادیِ ما را به نگـاهی بـانـو ما اسیریم و فـقـیریم و یـتـیم ای مهتاب دختر حضرت موسی! دل ما را دریاب قم کـویر است کـویری که تلاطـم دارد چـادرت را بـتـکـان قـصـد تـیـمّـم دارد آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید که اویـس قـرنی هـم به محـمـد نـرسـید عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید قصه این بود و به وصفش قلم ما درماند داغ دیـدار بـرادر به دل خـواهـر مـاند مـانـد تـا پــنـجــرۀ بــاغ اِرَم وا بــاشـد حـرم او حـرم حـضـرت زهــرا بـاشـد تا که ما روضۀ بـسیار بخـوانیم در آن روضههای در و دیوار بخوانیم در آن
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت معصومه سلاماللهعلیها
یاسی که نسیمِ تنِ او از گلِ سیب است او فاطمه و خواهرِ سلطانِ غریب است هجرانِ رخش برده قرار از کفِ خواهر جان در تعَب است از غمِ دوریِ برادر قلبش شده بیطاقـتِ خـورشیدِ جـمالش دل در هـیجـان آمده از شـوقِ وصالش تـسبـیح کـنان میرسد از شهـرِ پیـمـبر تا وصف کـنـد سـورۀ نـورانـیِ کـوثـر زخمی به جگر دارد و ای قافله بشتاب در سینۀ او کوهِ غـم از دوریِ مهـتاب شد عطرِ مسیرش همه از گلپر و اسپند عشاق به شوقِ قـدمش یکـسره خرسند در هـودجی از نـور چه بـاغِ ملکـوتی بهبه چه شکوه و چه جلال و جبروتی گـنجـیـنـۀ جـانـش شـده بـسـتـانِ ولایت دل طعـمِ شفا دارد و لب مُهـرِ شفاعت ماهـیّتِ قـم را که ز نـورش بسرشـتـند بر لوحِ دلش حضرتِ معصومه نوشتند خـورشـید افـول آمده در باغِ حـریمـش تـا سـبــز بـمــانـد سـنـدِ نـامِ کـریـمـش او دفـن شــده در دلِ بــسـتـانِ ولایـش مانده به دلش حـسرتِ دیـدارِ رضایش این دستِ نیازم به دخیلش چه بلند است هر لطفِ نگاهش به من آن شهد چو قند است ای حضرتِ معصومه تو را جانِ رضایت کن شـاملِ حـالم همۀ لطـف و عـطایت هر جذبه نگاهِ تو مرا شوقِ حیات است الطـافِ کـریـمانۀ تو بابِ نجـات است!
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت معصومه سلام الله علیها
خواهـری جلـوهای ز دلبری است خواهری ذات عشق پروری است مهر خواهر چو مهر مادری است بـارش از خــانــواده سـنـگـیـنتـر سـفـرۀ غـصــههـاش رنـگــیـنتـر لـذتـی که در اوج خـواهـری است دل پُــر الـتــهــاب خــواهـــر شــد گـریـه و اضـطـراب خـواهـر شـد دم دکـان غــصـه مشـتــری اسـت هـمـه جا زیـنـت امــام رضـاسـت هــمــدم خـلــوت امــام رضـاسـت خواهـر خوب، خوب یاوری است آخــرش از رضــا جـــدا افـــتـــاد گـیـر یـک مـشـت بـیخــدا افــتـاد درد مـعـصـومه بـیبـرادری است وارد قـم کـه شـد بـه عـزّت رفـت مـحـمـلـش با هـمـه جـلالـت رفـت از مـصـیبات عـمـهاش بری است خــواهــری احـــتــرام مـیبــیــنـد خـــواهـــری ازدحـــام مـیبـیــنـد این هـمـه فــرق نـابـرابـری اسـت یک تـنـه دردهـا بـه شـانـه کـشـیـد آه احـسـاس خـواهــرانــه کـشـیــد لشکر گریهاش چه لـشکـری است نــفـس ســیــنــه ســـوز و آه شــده مـلــجــا خــلــق بــی پـــنــاه شــده جان به قربان او چه خواهری است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت معصومه سلام الله علیها
ســلام ای دیــار خــدا بـــاوران مـوالـی زهـرا، عـلـی محـوران سلام ای قـمـیهای مهـماننواز ازین پس شما را منم چـارهساز بهشت است این سرزمین بعد ازین شود قم چو عرش برین بعد ازین نـداریــد در دل دگــر واهـــمــه خـدا داده بـر شـهـرتـان فـاطـمه قــمـیهـا بـدانـیـد بـیــمـه شـدیـد نمکگـیر لـطف کـریـمـه شـدید شـود دور از ایـنـجـا بـلا تا ابـد رضـایـم رضـا از شـمـا تـا ابـد سیـاهـی حـرام است بر رویتان جــواد الائــمــه دعــاگــویـــتـان به قـم داد اجازه ازین پس بتول شود چون نجف، مهد فقه و اصول دو صد خیر و رحمت دهم بر شما خـمـیـنی و بهـجـت دهم بر شما به یک گوشه زین خاک باب المراد مزار رسول است و سیـد جـواد شده غرق حیرت زمین و زمان مسـلـمان شمـائـیـد یا شـامـیان؟! شما نزد زهـرا عـزیـزید عزیز نخـوانـدید نامـوس دین را کـنیز اســیـــری نـــبـــردیــد آزاده را خـرابـه نـبــردیــد شــهــزاده را نه چـشم کـسی بود بر معـجـرم نه از سنگ اینجا شکـسـته سرم نه از ناقه خوردم زمین نیمه شب نه از کعـب نی جـانم آمد به لب نه شب سر به خـشت بیابان نهم نـه بـا قــاتــلان پــدر هــمـرهـم نه خـوانده مرا نا مسلمان یهـود نه غـسـالـه بـیـنَـد تـنـم را کـبود نه ایـنجـا غـریـبـانـه دفـنم کـنـند نه در بـین ویـرانه دفـنـم کـنـنـد چه خوب است که مجلس ختم من شود روضۀ طفل دور از وطن
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت معصومه سلام الله علیها
قـرار بـود بـیـایـی کـبــوتـرش بـاشـی دوبـاره آیــنـهای در بـرابـرش بـاشـی نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی مـیـان راه، پـرسـتـوی پـرپـرش باشی مدینه، شهر غریبی برای فاطمههاست نخواست گم شده، چون قبر مادرش باشی به قم رسیدی و گم کرد دست و پایش را چو دیـد، آمـدهای سـایـۀ سـرش بـاشی اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد که تا همیشه، تو یـاس معطرش باشی خـدا، تو را به دل تـشنۀ زمین بخـشید که تا بهـار بـیـایـد، تو کـوثـرش باشی که تا طلوع قیامت، شفاعت از تو رسد که تا رسیدن محشر، تو محشرش باشی کـرامـتـت، هـمه را یـاد او مـیانـدازد به تو چقدر میآید، که خواهرش باشی رسول گفت: که در طوس، پارۀ تن اوست نـشـد رسـولِ سـلام پـیـمـبـرش بـاشـی خدا نخواست، تو هم با جوادِ او، آن شب گـواه رنـج نـفـسهـای آخـرش بـاشـی نخواست باز امامی، کنار خواهر خود نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت معصومه سلام الله علیها
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی تو مثل فـاطمه، معـصومۀ خـدا هستی هـزار فخـر تو را هست در جهان امّا همین بس است شرف، خواهر رضا هستی نوشـتـهاند به تـقـدیـر تو که زائر باش هـنوز زائـر آن مـشـهـدالـرضا هـستی به بارگـاه تو دل از یـقـین شود لـبریز تویی که معنی «یَهدی لِمَن یَشا» هستی شکسته پشت من از این همه گناه، اما چه غـم مرا که توأم شافـع جزا هستی چه خوانمت که زبان، عاجز است از وصفت چه گویمت که تو مستغنی از ثنا هستی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت معصومه سلام الله علیها
ایـنـبـار بر دامـان گل خاری نیـفـتاد بر صـورت آئـیـنه زنـگـاری نیفـتاد غـم دید، غـصه خورد، ناله کرد اما این فاطمه کارش به مسماری نیفتاد افـتـاد امـا زود دورش را گـرفـتـنـد صـد شکـر گـیر مـردم آزاری نیفتاد افـتـاد امـا زیـر دسـت و پـا نـمـانـده بـین در سـوزان و دیـواری نـیـفـتاد شهر غـریـبه رفت اما محـترم رفت چشمش به عیش و نوش اغیاری نیفتاد موسی بن خـزرج آمده، خولی نیامد یعـنی مـسـیـر او به بـازاری نیـفـتاد در زیر پای ناقۀ حملش در این شهر گل ریخت اما رأس سـرداری نیفتاد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت معصومه سلام الله علیها
باز امشب در دلم غوغا به پاست سـیـنه مـالامـال از نـور خـداست ایـن دلـم در بـیـن عـالـم گـم شـده راهــی شـهــر ولایـت قـــم شــده پَــر زده تــا آن حــریــم کـبــریــا الـسـلام ای فـاطـمـه اُخـت الرضا فاطـمه اُخت الرضا معـصومهای همچو زهـرا مادرت مظـلـومهای دخـتـر مـظـلـومـۀ مـوسـی تـویـی بر رضا چون زینب کـبری تویی مـرقـدت در قـم حـریم کـبریاست شیعـیان را این حرم دارالشفاست دستهایت چون رضا مشکل گشاست هرکه آید سویِ تان حاجترواست عـالِــمـان دیـن گــدای خــانــهات تو چو شمـعـی و همه پـروانـهات آمـدی مـهــمـان شـهـر قــم شـدی در سـپـهـر دین حـق انـجـم شـدی شـهـرت قــم از مــقــام تــو بُــوَد گـوش جـان پُـر از پـیـام تـو بُـوَد مـرقـد تـو رهـنـمـای جـنّـت است شیعه را مهر و ولایت عزّت است عـالـم هـسـتـی بُــوَد مـهـمـان تـو هر مسلمان ریزهخـوار خـوان تو همچو زهـرا تو شفـاعت میکـنی لطـف و جـود بینـهـایت میکـنی روز مـحـشـر این بُـوَد ذکـر همه اشـفـعی لی اشـفـعی لـی فـاطـمـه بر «رضا» عبد و غلامت کن نظر تـا زنـد بـر درگـه تـو بــال و پـر خـار بُـستـان تو هـسـتم مستـجـیر جان زهـرا مـادرت دسـتـم بگـیر
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت معصومه سلام الله علیها
هرکس که سـائل در این خانه میشود مبـهـوت آن نـگـاه کـریـمـانـه میشـود براین مـقـام هـرکـه بـرد روی الـتـجـا مـثـل غـبـار سـاکـن کـاشـانـه میشـود ای حُـرمـت مـقـدّس قــم، آشـنــای تـو با هرکـسی به غیر تو بیگـانه میشود تـو دخـتـر امـامـی و شـاگـرد مکـتـبت با مـهـر دلفـروز تو فـرزانـه میشود من کیستم که دور ضریحت کنم طواف جـبریل در حـریـم تو پـروانـه میشود وقتی فـرشتـگـان به حـریم تو سرزنند ایـن آسـتـان نـور، پـریخـانه میشـود هـرچـنـد غــافـلـم ز تــوّلای تـو، ولـی این گـنج قـسـمت دل ویـرانـه میشـود هـرگـاه یـاد غــربـت تـو مـیکـنـد دلـم گرم فـغـان و گـریـۀ مـسـتـانه میشود هر کس فـشاند قـطرۀ اشکی به ماتمت این دانه اشک، گوهر یکـدانه میشود زین موهبت که شد به«وفایی» زسوی دوست گـرم نـمـاز و سجـدۀ شکـرانه میشود
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت معصومه سلام الله علیها
سر تا به قدم زهرا، یا حضرت معصومه تـاج سر کَـرَّمـنا، یا حضرت معصومه ای آیـنۀ عـصمت، ایـمان و حـیا، عـفّت در حُسن تو شد پیدا، یا حضرت معصومه مهـر تو سرشت ما قـم از تو بهشت ما از خاک تو خشت ما، یا حضرت معصومه ای کهف امان کویت وی باغ جنان بویت ای روح تو روح افزا، یا حضرت معصومه چون بنـدۀ درگـاهت افـتـاده سـر راهت صد موسی «واعدنا»، یا حضرت معصومه هم دخـتر موسـایی هم خـواهر دریـایی دریاب دل ما را، یا حضرت معصومه صبر از تو رضا از تو، آمین دعا از تو مائـیم همه نجـوا، یا حضرت معصومه
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت معصومه سلاماللهعلیها
تـا که یـاد غـم هـجـر پـدرش میافـتـاد سخـتی راه سـفـر از نـظـرش میافـتاد تب که میکرد ز تاب و تب زهرا میسوخت گریه میکرد و چنین پلک ترش میافتاد تا که ضجّه به نـماز شب زینب میزد از نماز شب و اشک سحـرش میافتاد دور او یـکـسـره بــودنـد بـرادرهـایـش گرچه در کوچه و برزن گذرش میافتاد کـوفـه و صحـنـۀ بازار مجـسـم میشـد هر زمان شاخه گلی دور و برش میافتاد یاد سرنیـزه و آن محمل خونی میکرد حرف دوری بـرادر، ز سرش میافتاد روضه اش بود زبان حال حسین آن وقتی که به زانـو به دو پای پـسرش میافتاد عـمه آمـد که کـمک حـال بـرادر بـاشد ولی افسوس شرر بر جگـرش میافتاد حال ارباب که این بود، به زینب چه گذشت تا که میگـفت عـلی را نبـرش میافتاد یکطرف از بدنش را ز زمین بر میداشت نه نمیشد! دو سه جای دگرش میافتاد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت معصومه سلاماللهعلیها
رسید از شهر قم، آوایِ غم از داغِ معصومه چکید اشک از دو چشمم دم به دم از داغِ معصومه پریشانحال رخت مشکی آورده ست و پوشیدهست تنِ ایوانِ آئـینه، حرم از داغِ معصومه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت معصومه سلاماللهعلیها قبل از وفات
هرچه میخواهم میسر میشود، دیدار نَه هرچه دنبال وصالم، میشود تکرار نه شد برایم تا خراسان آمدن فرض محال هرچه میگردم تو اینجا نیستی اِنگار نه روز و شب امید دارم تا که پیدایت کُنم تابِ مانـدن هـست اما بیوجـود یـار نه خواهری در پای نیزه، دلبری بالای نی خواهر خورشیدم و از نور، دور اُفتادهام دخـترِ مردِ کلـیم، از طـور دور افتادهام میروم ایکاش میشد این دل از تو با خبر وقت رفتن نیست پیـشم دلبر لـیلای من ساحل خشکیدهای شد این دل دریای من منکه مثل زینب و چون فاطمه مظلومهام دختـرم اما ندیـدم من سـری از تن جدا
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت معصومه سلاماللهعلیها
در خلـوت دل گـم شدم امشب دوباره دلـتـنگ یـاس قـم شدم امشب دوبـاره پـرواز کـردم تـا حـرم مـثـل کـبـوتـر با اشک چـشمانم زدم آن خانه را در زانـو زدم در گـوشـۀ آئـیـنــه خــانــه دادم سـلامـی محـضـر او عـاشـقـانـه گـفـتـم سـلام از راه دوری آمـدم مـن دیـدم که تـو لـبـریـز نـوری آمـدم من وقـتی که بـابـایت به تو گـفـتـه فـداها باید دگـر با تو چه گـویـند این گـداها ای خـواهر آقـای خـوب و مـهـربـانم بنـد آمـده در محـضـرت دیگـر زبانم قـم با حـضور تـو دیـار اهـلبیت است معـصوم فرموده مـزار اهلـبیت است جـنّات حق واجـب شـود بر زائـر تو مضمون فراوان دارد اینجا شاعر تو فیضیه فیض از محضرت یک عمر بردهست ای خوش به حال آنکه با عشق تو مردهست خـاک مـزارت را گـذارم روی دیــده از تو به ما قـبل از ولادت هم رسیده بـایـد بـگـویـم آفــریـن بـر مـردم قـــم حق تو در این شهـر نـورانی نشد گم اینجا فقط حرف از ادای احترام است فرق زیادی بین قـم با شهر شام است برعکس شام اینجا فقط گل شد نثارت بـودنـد مـردم عــاشـقــانـه بـیــقــرات در قـم نـدیـدی از کـسی آزار هرگـز اینجـا نـرفـتی بـر سـر بـازار هـرگـز تجـلـیل شد بسـیار در قـم از مـقـامت دادنـد بـا تـعــظـیـم اهـل قـم سـلامـت در خانهای از شیعیان مهمان شدی تو در پـیکـر قـم تا قـیامت جان شدی تو تـنهـا غـمت این شد برادر را نـدیـدی بار فـراقش را به دوش خود کـشیدی حالا گریز روضه بر شاهی شهید است حرف از شراب و تشت در بزم یزید است آنجا که یک نامرد پیش چـشم خواهر با خـیزران میزد به لـبهای بـرادر زینب که صبرش شد زبان زد بین افلاک در این مصیبت زد گریبان خودش چاک این روضهها از زندگی کردهست سیرم ایکاش روزی در همین روضه بمیرم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت معصومه سلاماللهعلیها
مظـهـر حُجب و حیا فاطمۀ معصومه گـوهـر کـشور ما فـاطـمۀ معـصـومه فـاطـمه نام تو و زِینِ اَبی بیبی جـان »فَلَهُ الجَنهَ»هرآنکس که تو را »زارَبِقُم» حــرمـت خـانـۀ امـیــد تــمــام مــردم زمزم از حوض حیاط حرمت میجوشد گرد شمـع تو زدن حـلـقه تـمـام علـما خـاک بـوسی شـما فـیض مـدام عـلـما شأن تو چیست »فَداها» به توگفته معصوم بهـترین عـبد خـدایی و سراپا تـوحـید به مقـامت نـرسد درک بشر بیتـردید کـردی آبـاد دل خـشک کـویرم را تو هرکه بر روی لبـش نـام تو دائم دارد نظر لطف به او حـضرت کاظم دارد هرکسی درحرمت ذکر رضاجان بُرده کـربلا بُرده مرا شـاه خـراسان هربار شدهام عـازم مشـهـد به دعـایت بسیار »حوض سلطان»شدم از بسکه نمکگیر توأم باز هم فاطـمه و حال خراب و بسـتر گرچه از درد شب و روز شده چشمش تر یاد زهراست اگر گریۀ او جانکاه است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت معصومه سلاماللهعلیها
بـاز هـم رو بـر این در آوردم بـهـر ایـن آسـتـان، سـر آوردم گـفـتـم از پـا فـتـادهام، گـفـتـنـد رو بـر ایـن در بــیـاور آوردم چه جز آلـودگی، به هـمراهم؟ در حــریـمـی مـطـهــر آوردم باغ طاعت ز خشکسالی سوخت شـاخ بیبـرگ و بیبَـر آوردم هـمه جـا، تـیـربـار و آتش بود لاجـرم، رو به سـنـگـر آوردم گرچه تر دامنم ز کرده، ولیک اشـک را دامــنــی تــر آوردم هر زمان زد هوای قم به سرم گویی از شـوق، پـر در آوردم بر حریمت که باب حاجاتست داورم داده، بـــــــــاور آوردم از جـوار رضـا رسیـده، سلام از بــرادر بـه خـواهــر آوردم دل نبـاشد درون سـیـنه که من با خود اسپـند و مجـمر آوردم وز دل خون چکان خود، شب و روز دیـدهای خـون فـشانتـر آوردم مرهمی نه، به روی زخـم دلم پــــدرم، داغ دخـــتـــر آوردم دست، خالیست لیک با شعرم حُـب زهــرا و حــیــدر آوردم بیت بـیـتـم به یـاد اهـل الـبـیت یک سـبـد گـل مـعـطـر آوردم شعرم از سوز روز عاشوراست بــوی گـلهـای پــرپــر آوردم مورم و خوشه چین خرمنشان تـوشهای بـهـر محـشـر آوردم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت معصومه سلاماللهعلیها قبل از شهادت
غـریب شهر خـراسان بیا بـرادر من ز دوری تو چکد خون، ز دیدۀ ترِ من ببـین که یار تو بییار و یـاور افتاده ببین که خواهـر تو بین بـستر افـتاده به روی سیـنـۀ خود نامۀ تو را دارم مــدام زیـر لـبـم ذکـر یـا رضـا دارم بیا که با تو بگـویم ز درد و غـمهایم نمانـده تاب و تـوانی به کل اعـضایم مـیان راه شـکـسـتـند حـرمتم ای یار ولی به قم شده جبران غربتم ای یار خـدا گـواست ندیـدم بدی ز مردم قـم نچیدهاند در این شهر، پشت در هیزم سخن ز کینه و بغض علی در اینجا نیست میان مردم اینجا غـلاف اصلا نیست به غیر گل به سر من کسی سری نزده کسی به پهلوی من، تختۀ دری نزده اگرچه داغ روی داغ دیده خواهر تو ولی به دست حرامی ندیـدهام سر تو اگرچه سوخت دلم از هجوم درد و ستم نـبـردهانـد مـرا بـیـن جـمـع نـامحـرم عزیز کردۀ ما که، اسیر سلسه نیست جواب گریۀ من نیشخند حرمله نیست مرا به شهـر چه با احـترام میبردند عـقـیـلـه را وسـط ازدحـام میبـردند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت معصومه سلاماللهعلیها قبل از شهادت
حاشا که راه عاشـقی بی دردسـر باشد حاشا که عاشق شام هجرش را سحر باشد سهمش پریشانیست حیرانیست ویرانیست خواهر که از حال برادر بیخـبر باشد این راه را با شوق دیدار تو طی کردم راضی مشـو بـاغ امـیـدم بیثـمر باشد انگـار تـقـدیـرم فـراق تـوست پس باید با نا امـیـدی چـشم گـریانم به در باشد دارم جـواب نـامـهات را مـیدهـم امـا با نامهای که دستخـطش چشم تر باشد تنهـا به اینجـا آمـدم اما خـیـالـت تخـت حاشا که در قـم مـردمان بد نـظر باشد حتی اگر داغ تو را در طوس میدیدم دیگر نمیدیـدم تنت بیبـال و پر باشد دیگر نمیدیدم سرت در طشت زر باشد یا که لب خشکت اسیـر چوب تر باشد آری تو هم هرگز نمیدیدی که ناموست با قـاتـلانت چـند منـزل هـمـسفـر باشد در ازدحــام مـردمـان بـد نـظـر بـاشـد در زیر پـای اسبها دنـبـال سـر باشد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت معصومه سلاماللهعلیها
اگر چه سنگ صبـور برادرش باشد نشـد کـنـار نـفـسهـای آخـرش باشـد اگـر چه هـمـدم دلـتـنـگی بـرادر بود نـشد زمـان غـم و درد دلبـرش باشد رضا رضا به لب و اشک نامه خوانش بود سپـرد سر به سفـر تا کـبوترش باشد گـذاشت پا به بیـابـان هـجـر تا شـاید فراق سر برسد تا که در برش باشد تب فـراق برادر اگرچه او را کشت نـشد که هـمدم جـسم مطـهـرش باشد نکُـشته شکـر خدا پیش او بـرادر را ندیده نیـزه نشـین رأس انورش باشد هزارشکر که ناموس حق ندید اینبار نـگـاه قـوم حـرامی بـرابـرش بـاشـد نگشته ذوب دلش در حرارت گودال به آه و ناله چو مبهوت حنجرش باشد نـدیـده خـنـدۀ بـیشـرم سـاربـانـی را نـدیـده حـرمـلهای سـایۀ سـرش باشد نـدیـده کـوچـۀ پُـر کـیـنـۀ یهـودی را که با شکنجه نگهبان معجـرش باشد
: امتیاز
|